سلام یه لحظه یاد آهنگ حضرت شایع افتادم، که میگفت،من اخراجی نیستم،، پسر حاجی نیستم، نمیدونم همین بود یا چیزه دیگه،ولی میدونم پسر حاجی نیستم چون پولشو نداشتیم که بفرستیمش، اگه هم داشتیم نمیذاشتیم بره آخه با این کار عمو حسن همه ملت مستحق شدن، بهرحال پسر حاجی نبودیم،ولی انگار اخراجی هستیم، از زندگی،از خوشی،همین که یه ذره حالمون خوب میشه،یکی میاد میرینه
عنوانی که مترجم برای کتاب انتخاب کرده خیلی رندانه هستش و همین عنوان باعث تحریک کنجکاوی مخاطب برای خوندن کتاب میشه. در عین حال دقیقا معادل عنوان انگلیسی کتاب هستش.انتخابی که باعث شده مترجم بخاطر فرار از سانسور و رعایت امانت در ترجمه بی خیال گرفتن مجوز و چاپ رسمی اون بشه و به نوعی پی خیلی چیزها رو به تنش بماله،اونم توی کشوری که سانسور و ممیزی مشهود و آشکار هستش، شاید به همین دلیل هم هستش که قیمت نسبتا بالاتری نسبت به ترجمه های دیگه همین کتاب داره.
اما مترجم چقدر در کارش موفق بوده ؟!چقدر به متن اصلی وفادار بوده؟
صادقانه بخوام بگم به عنوان کسی که اولین تجربه ی ترجمه ش بوده کار شسته رفته ای رو دیدم که ترجمه ی روانش به زبون عامی باعث دلنشینی و حتی سریع خوندن کتاب شد.قطعا هر کتاب دیگه ای رو با همچین ترجمه ای نمیشه خوند اما کتابی که متن اصلیش همین قلم و نگارش رو داره باید ترجمه ای شبیه به خودش رو داشته باشه.
با مقایسه متن اصلی کتاب با ترجمه های دیگه و این ترجمه، میتونم بگم صادقترین و نزدیک ترین ترجمه ای بوده که ازش خوندم، کلمات بدون ترس از قضاوت خواننده دقیقا همونطوری که هست ترجمه شده و این نشون از بی پروایی نویسنده و احتمالا به تخم گرفتن قوانین سانسور دست و پاگیر هستش.
چند اشکال کوچیک نگارشی و حروف چینی در کتاب هستش که برای کسی که تقریبا همه ی کارهای کتاب رو خودش انجام داده و تجربه ی اولش هست کاملا طبیعی هستش، اما این اشکالات باعث آسیب زدن به ساختار کلی ترجمه و کتاب نشده.
اما کتاب دقیقا چه چیزی رو میخواد به مخاطب بگه؟چطوری میتونه به مخاطب کمک کنه؟
در یک کلام چطوری زندگی بهتری داشته باشیم؟
ابدا نباید این کتاب رو با کتاب های خودیاری و روانشانسی زرد مقایسه کرد، کتابهایی چرت و پرتی که دائما به مخاطب میگن همه چی خوبه و همیشه مثبت فکر کنید و از درد و رنج فرار کنید و ...
نویسنده با استفاده از چندین سرفصل راه حل های خودشو برای داشتن زندگی بهتر ارائه میده.
مسئولیت پذیری، نبودن قطعیت، خاص نبودن، نبود استثنا، پذیرش و پایداری مقابل درد، اقدام کردن در هر شرایطی، انتخاب کیفیت بهجای کمیت و حتمی بودن مرگ
ارزش هایی که در کتاب مطرح میشه صداقت، مسئولیت، کنجکاوی و بخشش,خلاقیت،تعهد، پذیرش هستش. چیزهایی که آنی نیستن و برای خودمون و اطرافیان نتایج مثبت تری رو هم به بار میارن
برای داشتن زندگی بهتر باید صادقانه با ترس ها، انتظارات و مشکلاتمون رو برو بشیم.همون چیزی که در روانشناسی نوین از اون به عنوان اکت اسم میبرند.درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد
ما نه قدرت کافی و نه فرصت این رو داریم که به همه ی چیزهای اطرافمون اهمیت بدیم.
پس برای اینکه بتونیم از زمان و انرژیمون بهترین استفاده رو ببریم باید خیلی از اتفاقات حاشیه ای و غیر ضروری زندگی رو به تخم بگیریم و ازش بگذریم و انرژیمون رو بزاریم روی اتفاقاتی که نقش کلیدی و اساسی و واقعی در زندگیمون دارن.
تلاش نکن یا خیلی عامیانه خودت رو به آب و آتیش نزن و برای هر چیزی تره خُرد نکن
چیزی که خیلی جالب توجه هستش استفاده نویسنده از همون فلسفه ی نیچه برای زندگی کردنه. اینکه ما چه بخوایم و چه نخوایم زندگی رنج و درد داره و این ماییم که باید انتخاب کنیم کدوم درد باعث رشد و پیشرفت ما میشه و کدوم درد فقط باعث بردن ما به حاشیه و به تخم گرفتن ماهیت زندگی میشه.اساسا اگر رنج و مشکلات وجود نداشته باشن، پیشرفتی هم در کار نیست. خود شناسی مثل یک پیاز میمونه که با هر بار پوست کندن و نزدیک شدن به لایه های درونی باعث رنج و در اومدن اشکمون میشه اما ارزشش رو داره
نکته ی بعدی در مورد مسئولیت پذیری هستش.هراتفاقی که در زندگی برای ما میوفته مسئولیتش با خودمون هستش، حتی اگر خودمون در بوجود اومدنش مقصر نباشیم بازم مسئولیت مواجه باهاش به عهده ی خودمونه، خودمحق بینی و این تفکر که ما استثنا هستیم عامل اصلی قدم برنداشتن برای حل مشکلات و در خیلی موارد عامل اصلی بوجود اومدنشون هستش
انتقاد تیز و هوشمندانه نویسنده از نظام سرمایه داری و مصرف گرایی قابل تحسینه
همیشه توی جامعه و شبکه های اجتماعی به ما القا میشه که خوشحالتر باش، بهتر از بقیه باش،پولدارتر باش،محبوبتر باش، همیشه تاکید به بیشترین، مصرف کردن بیشتر و اهمیت دادن بیشتر. تایید کردن دیگران و پذیرش همه چی و محبوب بودن و تایید گرفتن به هر قیمتی
در حالی که کلید زندگی بهتر در اهمیت دادن به چیزهای کمتر و فوکوس کردن روی همونا هستش. نکته ی نهایی در رسیدن به شادکامی و خوشبختی و داشتن زندگی بهتر، پذیرش واقعیت مرگ هستش.
اگر طبق فلسفه ی شرقی و بودیسم که نویسنده از اون استفاده کرده جلو بریم و با خودمون به فانی بودن زندگی و واقعیت مرگ فکر کنیم، باعث میشه سریع تر با ترس هامون مواجه بشیم، به چیزای کم اهمیت توجه نکنیم و سعی کنیم بهتر و مفید تر واقع بشیم.لینک
هموطن حتما در دوران تجردتان مواقعـی پـیـش آمـده کـه شـنــیـده باشـیـد خــانمهامعمولا نمی توانند مرد نجیب، حساس و خـوب و مـهـربـان مـورد نـظـر خـود را پـیـدا نمایند.همچنین مطمئنا برای
مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترک اعتیاد در تیمارستان بستری بود،و پس از مرخص شدن حرف قشنگی زد،
اونجا دیوانه های زیادی هستند ،یکی می گفت من چگوارا هستم،همه باور می کردن ،یکی می گفت من گاندیم همه قبول می کردند،
ولی وقتی که من گفتم مارادونا هستم همه خندیدن و گفتن ،هیچکس مارادونا نمیشه. اونجا بود که من خجالت کشیدم که چه بر سر خودم آوردم،در این دنیا غرور دمار از روزگار آدم درمیاره و دقیقا گرفتار چیزی میشی که فکر می کنی هرگز در دامش نخواهی افتاد .
مراقب خودتان باشید ،برگها همیشه زمانی میریزند که فکر می کنند طلا شدند ...
کارل سندبرگ
(Carl Sandburg) معتقد است «هر انسانی باید ساعتی را با خود خلوت کند و
این سؤالات را از خود بپرسد: من کیستم، کجا هستم و قرار است به کجا بروم؟»
در این مقاله به ۱۰ پرسشی اشاره میشود که میتوانید هر روز از خودتان
بپرسید تا بفهمید دقیقا کجای این زندگی قرار دارید. پاسخ این پرسشها مسیر
روشنیتری را برای رسیدن به اهداف تعیین شده در زندگی برایتان ترسیم
میکند و اگر بیراهه رفته باشید میتوانید قبل از اینکه دیر شود به مسیر
اصلی برگردید. بهترین زمان برای پرسیدن این سؤالات از خودتان در پایان هر
روز و قبل از خوابیدن است.